قتل به خاطر یک پیت بنزین
چند سال پیش، ایامی که قیمت بنزین به تازگی از ۱۰۰تومان به ۴۰۰تومان افزایش پیدا کردهبود و برای زدن بنزین کارت سوخت در نظر گرفته شدهبود، زن و پسر جوانی به اداره آگاهی مراجعه و با طرح شکایتی عنوان کردند؛ پدر خانواده دو روز است همراه خودروی وانتش ناپدید شده است.
رئیس اداره پرونده پیرمرد وانتی را به من داد تا آن را به نتیجه برسانم. چند روزی روی پرونده کار کردم و مکانهایی را که احتمال داشت پیرمرد به آنجا برود، بررسی کردم اما هیچ ردی از او به دست نیامد. شماره پلاک خودروی وانت پیرمرد را در سامانه خودروهای سرقتی ثبت کردم تا شاید با مشاهده خودرویش ردی از او به دست بیاید، تلفنهمراه پیرمرد را هم استعلام کردم که معلوم شد در همان شب مفقود شدنش، خاموش شده است. از هر راهی میرفتم انتهایش بنبست بود و گویی پیرمرد آبشده و به زیر زمین رفته است. هر روزی که میگذشت به این نتیجه میرسیدم احتمالا جنایتی رخ داده اما بازهم به خودم میگفتم باید برگردم و او را پیدا کنم. بالاخره به ذهنم رسید از طریق کارت سوخت وانت به دنبال پیرمرد بگردم و شاید ردی از او به دست بیاید. فعالیت کارت سوخت وانت پیرمرد را استعلام کردم که در کمال تعجب مشخص شد کارت سوخت از روز ناپدیدشدن راننده وانت تا آن لحظه فعال بوده و در چند پمپ بنزین، سوختگیری کرده است.
سرنخ اصلی به دستم رسید، تحقیقات را روی فعالیت کارت سوخت متمرکز و جایگاههایی را که کارت پیرمرد در آنها فعال بود، شناسایی کردم. به تمام این جایگاهها رفتم و با توجه به ساعات سوختگیری، دوربین جایگاهها را با دو همکارم بازبینی کردیم. در تمام فیلمها تصاویر فردی جوان به دست آمد که با موتورسیکلتی با شماره پلاک معلوم برای خودروهای مختلف سوختگیری میکرد. تمام فیلمها را روی فلش ریختم و به اداره آمدم. گزارشش را به رئیس دادم و گفتم بعد از ۱۴روز در آستانه کشف پرونده هستم.
صبح روز بعد مشخصات مالک موتورسیکلت را از پلیس راهنمایی و رانندگی گرفتم و مالک موتورسیکلت را که همان صاحب تصاویر موجود در فیلم جایگاهها بود، شناسایی کردم. با بازپرس پرونده هماهنگ کردم و با دستور قضایی جوان موتورسوار به نام کامین را دستگیر و به اداره منتقل کردم. در بازرسی از وسایل کامین کارت سوخت متعلق به خودروی وانت پیرمرد کشف شد. او را برای بازجویی به مقابل میز خود آوردم. پسر آرامی بود و از بررسی سوابقش فهمیدم چند سابقه کیفری و دستگیری دارد. او سر به زیر مقابلم نشسته بود. درمورد اینکه کارت سوخت را از کجا آورده سؤال کردم که شروع به تناقضگویی کرد و حاضر به بیان حقیقت نبود. چندبار از او بازجویی کردم اما هربار کامین یک چیزی میگفت و حرفهایش پر از تناقض بود. بالاخره روزسوم بازجویی موفق شدم این دزد سابقهدار را به حرف بیاورم.
کامین که همه راهها را به روی خودش بسته میدید، شروع به اعتراف کرد و گفت: چند بار به جرم جیببری دستگیر و روانه زندان شدهام. پس از گرانی بنزین و کارتیشدن، در پمپهای بنزین کمین میکردم و هر زمان که فرصت میشد با ترفندهای مختلف، کارت سوخت رانندهها را سرقت میکردم و سهمیه بنزین آن را زیر قیمت میفروختم.
از او خواستم برود سر اصل مطلب که شروع به بازگو کردن جنایت هولناک کرد و گفت: چند شب پیش در پمپبنزینی به دنبال طعمه میگشتم که پیرمردی با وانتش برای سوختگیری به جایگاه آمد. از صفحه مانیتور دستگاه پمپ بنزین، سهمیه بنزینش را نگاه کردم که با دیدن سهمیه بنزین ۶۰۰لیتری پیرمرد، کبکم خروس خواند. با خودم گفتم هرطور شده باید کارت وانتی را سرقت کنم اما هر کاری کردم راه نداد که کارتش را کِش بروم. ناچار در خروجی جایگاه ایستادم و خودروی پیرمرد را به بهانه بارکشی دربست کرایه کردم و مبلغ وسوسهانگیزی بهعنوان کرایه پیشنهاد دادم تا پیرمرد قبول کند و همینطور هم شد.
او که دیگر مثل بلبل زبانش باز شده بود و اعتراف میکرد، ادامه داد: «سوار وانت شدم و پیرمرد را به باغهای خارج از شهر کشاندم، در مکان خلوت و تاریکی با چاقو به پیرمرد حمله کردم و با چند ضربه، وی را کشتم. جسدش را هم با چاقو و تیشهای که در وانت داشت، تکهتکه کردم و آنها را در گونی ریختم و همان نزدیکیها دفن کردم. مکانش را حدودی بلدم و میتوانم نشان دهم. وانت را هم در پارکینگی گذاشتهام، درحال فروش سهمیه بنزین پیرمرد بودم که توسط شما دستگیر شدم.»
حرفهایش که تمام شد، با عصبانیت به سمتش رفتم و گفتم: چرا پیرمرد بدبخت رو به خاطر یه پیت بنزین کشتی؟!
بعد از اعترافاتش با راهنمایی کامین، گونی حاوی جسد مثله شده پیرمرد را از زیر خاک بیرون کشیدیم و خودرو نیز در داخل پارکینگ کشف شد. پس از اطلاع به خانواده پیرمرد و تکمیل پرونده، کامین با صدور قرار مجرمیت به جرم سرقت و قتل عمد روانه زندان شد.